وبلاگ محمد شعیب هدف از ساخت این وبلاگ تتها وتنها خدمت گذاری ,تدریس وآموزش رایگان برای هموطنان عزیزم بخصوص برای جوانان فرهیخته وآینده سازان کشورم میباشد. آرشيو وبلاگ نويسندگان جمعه 1 آبان 1398برچسب:تعریف فقر , تیوری های نابرابری وفقر , انواع فقر , فقرمطلق , فقرنسبی ,فقر طبیعی , فقرفرهنگی , فقرروحی ومعنوی, فقرناشی از آزمندی(حریص) ,فقرناشی ازمال دوستی ودنیا طلبی, فقرواقعی, علل وعوامل فقر , :: 10:8 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد شعیب "تصمیم شریفی"
فصل اول فقرونابرابری 1- ساختار وماهیت فقر درکشورهای روبه انکشاف: تعریف دقیق فقر وخانوار فقیر بسیاردشوار است. معمولاً فقررا به مطلق ونسبی تقسیم میکنند. آنانی که حداقل امکانات برای ادامۀ زندگی راندارند، درپائین ترین حالت فقرمطلق به سر میبرند؛ اماتعریف حداقل امکانات وتعریف دقیق ادامه زندگی چندان آسان به نظر نمی رسد. گاهی حداقل خوراک، پوشاک، آموزش از فهرست فوق حذف میشود. فقر نسبی درواقع، درقالب مقایسۀ یک قشر درآمدی خاص با قشر دیگر تعریف میشود، مثلاً گاهی خانوارهای رابه طور نسبی فقیر می گویند که درمیان %10 درآمدی آخر جداول توزیع درآمد قرار گرفته باشند. پرفسور دبلیواچ بوریج نوعی حداقل در آمدرا تعریف میکند که لازم است خانوارها داشته باشند تابتوانند زندگی متعارفی رااداره کنند. کم ترین مقدار درآمد، از نظر وی مرز فقربیان شده است. البته آدام اسمیت نیز تأمین کالاهای ضروری (درمقابل کالاهای تجملی) را برای همه لازم دانسته وخانوادۀ فاقد آن هارا فقیر تلقی کرده است. درهر صورت، شناسایی فقروفقرا باعث می شود که برنامه های حمایتی دولت درفقر به طور غیر معقول بیش تر می شود وهم آن هزینه ها آثار قابل توجه ومثبتی نخواهد داشت، زیراتأمین هزینۀ وسیع، نیازمند افزایش مالیات جدید است واین، آثار منفی دیگری به جامعه واقتصاد خواهد داشت. گاهی به علت عدم مطالعۀ دقیق وفراگیر ممکن است منافع کمک های دولت برای رفع فقر، به فقرای واقعی نرسد. این مسأله حتی درکشورهای پیشرفته نیز (باوجود کادرتحقیقی وکارشناسی کافی) گاهی مشکل آفرین است. اقتصاددانان منتقد نشان داده اند که دراوایل دهۀ 1990، برنامه های حمایت از کودکان در کشورانگلستان، غالباً به نفع کسانی بوده است که درآمد نهایی آنان بالاتر از میزان رسمی خط فقر بوره است. لذااین موضوع، باهدف اولیۀ دولت سازگار نبوده است. البته درکشورهای پیشرفته، باتوجه به وسعت مطالعات، انجام نظارت، کنترول قانونمند، دریافت وبررسی گذارش های حسن اجرای اموروامثال آن، طبق نظرکارشناسان واقتصاددانان به چاره جویی پرداخته شده وشکل دربسیاری مواردمرتفع می گردد. پس ازگزارش مشکل مذکور درانگلستان، نظام حمایتی از فقرا مشمول اصلاحاتی گردید، مثلاً به جای پرداخت درآمد پولی، از اعطای درآمدغیر نقدی به فقرااستفاده میشد ویابه بچه های فقیر، درمدارس آمریکاوانگلستان غذای مناسب داده می شد. یک توجید این امر، این بود که زمانی که به صورت پولی به فقرا کمک میشد، ولی هنگام اعطای کمک ها به صورت غذای مورد نیاز، این دشواری مطرح نبود. یک راه کمک واقعی واصیل آن است که زمینۀ کار مناسب برای افرادبی کار فراهم شود. به این صورت، امکانات اولیه دراختیار افرادی قرار گیردکه توانایی کاررا دارند، ولی سرمایۀ کافی برای کار ندارند.۱ تعریف فقر: فقر، ناداری، بدبختی، وابستگی وتلخکامی است. به فرد وجامعه ای فقر وتوسعه نیافته میگویند که دچار کمبود وسائل لازم زندگی شود. غذا، لباس، مسکن، بهداشت و آموزش کافی درآن موجود نباشد و از این رو در بحرانی ازمشکلات اقتصادی ونابسامانی ها به سر ببرد. فعالیت های ارزنده وثمر بخش درآن رونق نمی گیرد، فقدان وسایل رفاه بخش زندگی وکمبود مواد غذایی بشدت مردم را رنج میدهد. سوء تغذیه، توان توده مردم را نابود میسازد، کمبودها وگرسنگی فراگیر میشوند، توان تحرک، قدرت دفاع، شخصیت آدمی ، کارایی وبهبود زندگی باشکست مواجه می گردد، اکثریت مردم درفلاکت وسختی زندگی می کنند، سلامت بدنی آنها درخطر می افتد، وبه انواع آشفتگی های ذهنی وروانی دچار می شوند، ونمی توانند آن گونه که باید از موهب گسترده طبعیت وامکانات خدا داد بهره ببرند. 2- تیوری های نابرابری وفقر: درخلال دوره کلاسیک اندیشه اقتصادی، فقرونابرابری وارتباط شان بارشد اقتصادی علاقۀ اصلی نظریه پردازان بود. این توجه، به ویژه دراثر دیودریکاردو، دراوایل دهۀ 1800م (زمانی که انگلستان کشوری روبه توسعه بود) مشهود است. 1. مدل دوبخشی دیودریکاردو: دیودریکاردو بود که اولین بار مدل دوبخشی توسعه را ارائه داد. وی درتحلیل مدل پیشنهاد کردکه اگر انگلستان قوانین غلات، که کشاورزان در برابر رقابت خارجی حمایت می کرد، منسوخ نکند وواردات مواد غذائی را برای سوخت رسانی به انقلاب صنعتی اجازه دهد، درآمد از سرمایه داران به صاحبان زمین توزیع مجدد میشود(اومی پنداشت که دستمزدها درسطح بخور ونمیر باقی خواهد ماند). از آن جاکه ریکاردو دو صاحبان زمین را آدم هایی مسرف درنظرمی گرفت واعتقاد داشت که منابع مالی لازم برای رشد اقتصادی باپس انداز های طبقۀ سرمایه دار مقتصد فراهم میشود، چنین نتیجه گرفت که این بار توزیع به رشد اقتصادی آسیب خواهد رساند. هرچند نظریه ریکاردو وابداعی وذاتاً به اثبات بود، تمامی پیش بینی های ریکاردو در بارۀ توزیع درآمد ورشد اقتصادی غلط از آب درآمد. اجاره (درآمد صاحبان زمین )سهم فزاینده ای ازدرآمد ملی رادرکشور های روبه صنعتی شدن نگرفته است، اما درعوض سهم نسبتاً اندکی باقی مانده است. سهم سود به زور گرفته نشده ودسمزد ها به سطح بخور ونمیررسیده است. اما لااقل درمراحل بعدی گام های توسعه صنعتی شتاب گرفته است. سهم دست مزدهادر درآمد ملی، اگر به حساب آید، به افزایش تمایل داشته است. این که چرا علت داشته است. یکی این است که انگلستان تجارت آزاد را، چنان که ریکاردومی خواست، انتخاب کرد. اما حتی اگر هم انتخاب نمی کرد، بازده نزولی احتمالاً تاحد وسیعی باتغیرات فنی جبران شده بود، زیرا امکان رشد فزایندۀ تولید مواد غذایی از لحاظ کمی وکیفی رافراهم ساخته بود. ریکاردو همچنین قدرت مکانسیم جمعیت مالتوس را بیش ازحد برآورده کرده بود، که می پنداشت دستمزدهارا درسطح بخورونمیرنگه میدارد. 2. دیدگاه مارکس: کارل مارکس نیز اعتقاد داشت که توسعۀ سرمایه داری توزیع درآمد نابرابر فزاینده ای ایجاد خواهد کرد. او می پنداشت که سرمایه داران برای ایجاد« ارتش ذخیره از بیکاران» مشتاق اند، که حضورترس آورشان سبب خواهد شد که دستمزد های کارگران شاغل درسطح بخور ونمیر باقی بماند. از دیدگاه مارکس، مالکان سرمایه براقتصاد و«دولت بورژوازی»۱ غالب اند. اما همچنان که سرمایه داری توسعه می یابد، میزان سود سقوط می کند وبحران ها واقع میشوند ومقدمات فروپاشی موسسات فراهم می آید وتمرکز صنعتی افزایش یابد. سرانجام ، دریک بحران فاجعه امیز نهایی، سرمایه داری خودش درهم ریزد وجای آن را سوسیالیزم می گیرد. آن گاه، طبق نظر کارل مارکس، فقط وضعیت تودۀ کارگران بهبود می یابد. هرچند مارکس پیشگامی انقلابی بود وبا خرده گیری از سرمایه داری نفوذ فراوانی داشت، پیشگویی وی دربارۀ این که توزیع درآمد درطول زمان تحول خواهد یافت، دقیق تر از نظریه ریکاردو نبود.
3. نظریه نیوکلاسیک: نظریه غالبی که امروزه برای بیان توزیع درآمد درکشورهای توسعه یافته ازآن استفاده میشود دراواخر قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم به خوبی پیش رفت. نظریه نوکلاسیک (بهره وری نهائی) فرض میکند که تمامی عوامل تولید(اکنون متعدد که از زمین، نیروی کار وسرمایه که تفاوت های کیفی را منظور میکند). از منابع کمیاب اند واین که میزان بهره وری آن ها برابر با تولید نهائی شان دربازار های عامل رقابتی تنظم می شود. این نظریه همچنین به کشورهای روبه توسعه مربوط میشود، اما کاربرد پذیری آن بیشتر قابل بحث است، زیرافرض نظریه که تولید وبازارهای عامل کاملاً رقابتی هستند درچنین نتظیماتی کمتر معتبراست. 4. مدل مازاد کار: مدل مازاد کار بیانگراین است که ابتدا نابرابری افزایش می یابد وبعد همین که توسعه واقع شد محو میشود. لویس دو علت را ذکر می کند که چرا احتمال یک افزایش اولیه درنابرابری ممکن است وجود داشته باشد. یکی این که سهم درآمد سرمایه داران (یعنی کسانی که کنترول سرمایه، از جمله موسسات دولتی، را دردست دارند) همچنان که اندازه بخش مدرن یاسرمایه دار افزایش می یابد، بالا میرود. دومین علت آن است که نابرابری در توزیع درآمد کارنیز درطول اولیه افزایش می یابد، اما هنوز شمار نسبتاً اندکی از کارگران از دستمزد درسطح بخور ونمیر به سمت دستمزد درسطح بخش سرمایه داری حرکت می کنند، که لویس می گوید تمایل داردبه %30 بالاتر درشرایط واقعی برسد. اگر این موضوع نامعقول به نظر میرسد، تصور کنید که اختلاف دستمزد دردرون هریک از بخش های دوگانۀ اقتصادی وجود ندارد اما، چنان که لویس فرض میکند، یک اختلاف %30 فیصدی بین دوبخش وجود دارد. دراین حالت، نابرابری درتوزیع درآمد کار در ابتدای جریان توسعه، وقتی که تمامی کارگران دربخش کم دستمزد استخدام میشوند صفر خواهد بود، و درپایان جریان وقتی که تمامی کارگران در بخش دستمزد بالای استخدام میشوند، دو باره صفر میشود. درتمامی نقاط بین این دوکرانه، درتوزیع درآمد کار، قدری نابرابری وجود خواهد داشت. درمدل سادۀ ما، بخش دستمزد بالای استخدام میشود وسپس نزول میکند. وقتی که سر انجام تمامی کار اضافی به درون اشتغال بخش مدرن جذب میشود، گرایش برای بالا رفتن نابرابری درخلال مراحل اولیه توسعه به شدت معکوس می شود. درآن نقطه، کار یک عامل کمیاب تولید می شود، افزایش های بیشتردرتقاضا مستلزم افزایش های دردستمزد های واقعی الزامی درسطح عمومی دستمزدها نه تنها یک تنزیل احتمالی درنابرابری بلکه همچنین امحای فقر بسیار به انتظار نشسته دست کم با معیار های پیشین، را سبب میشود. چندین پرسش دربارۀ مدل مطرح شده است: آیا سرمایه داران پس انداز می کنند یابه مصرف کالاهای تجملی مبادرت می ورزند؟ اگر آنان پس انداز می کنند، آیا لزوماً دروطن سرمایه گذاری می کنند یامیزان های بهره وری بالاتر رادرخارج جستجو خواهند کرد؟ باچه سرعتی سرمایه گذاران بخش (مدرن) نیروی کار را جذب می کنند، به ویژه که ممکن است بااستفاده از تکنولوژی سرمایه بروارداتی از کشورهای توسعه یافته ونامناسب به عامل اعطای یک اقتصاد مازاد کار فقیر ودرشکسته تبدیل شود؟ دراخیر، آیا دولت ها درکشورهای روبه توسعه امروزی طاقت انتظار کشیدن فراگرد انباشتگی برای کاروبرای منافع رشدی را دارند که قرار است سرانجام درسراسر جامعه توزیع شود؟ یافقر، رشد جمعیت وبی ثباتی سیاسی مستلزم مداخلاتی است تا زود تر درآمد توزیع شود؟ برای این پرسش های مهم هیچ گونه پاسخ محکم ومطمئن وجودندارد. برخی سرمایه داران درسطح منطقه پس انداز سرمایه گذاری میکنند، درحالی که دیگران درآمد بالای خویش راخرج می کنند یا درخارج سرمایه گذاری می کنند. آنچه آنان انجام میدهند احتمالاً به مجموعۀ پیچیده ای از عوامل مربوط به خصوصیات گروه با درآمد بالاتردریک کشوربه خصوص وبه شرایط اقلیمی سرمایه گذاری محلی وابسته است. سرمایه دارکردن دولت لزوماً مشکل راحل نمی کند. دولت های اندکی قادر بوده اند که مدل انباشت(تجمع) سریع تحت نظامی از حالت سرمایه داری روسیه را دنبال کنند، بیشترکشورهایی که سعی کرده اند قادرنبوده اند تاترکیب نظم ومشوق های لازم رابرای موسسات علناً تصاحب شده برای تولید مازاد به وجود بیاورد.۱ 3- انواع فقر: فقر از نقطه نظرهای گوناگونی بررسی میشود ودارای تقسیم بندی های ویژه است که میتوان هریک از آنها رانوعی از فقر دانست که ویژگیها وپیامدهایی نیز دارد، مواردزیر اشاره ای به انواع فقر است: 1- فقرمطلق: محرومیت از امکانات ضروری زندگی، بویژه فقدان غذا وخوراک رامیتوان فقر مطلق نامید. دراین حالت طاقت وتوان انسان از دست میرود، سلامتیش به مخاطره می افتد، ودرمرززندگی ومرگی درتکاپوست. درفقرمطلق، انسان درچشم ها خوار میشود، درشهرخود درغربت به سرمی برد وازنظر ها ناپیداست، پریشانی ها رخ می نماید، بلاها وگرفتاریها به انسان هجوم می آورد. و او را به پرده دریها وامی دارد. این پایه فقر از عوامل مهم افزایش درصد خطاها، بزهکاریها(گناه کاری ها) وکردارهای نادرست وفساد انگیز است، وچه بساکفر بی دینی که از آن مایه میگیرد. 2- فقرنسبی: انسان باید درزمان خود به سربرد، ودرآمد وسطح زندگیش رامتناسب باامکانات روز گار خود سازد. هر کس از امکانات موجود درهر زمان برخوردار نباشد، نوعی فقر را داراست که میتون آن رافقر نسبی نامید. بنابر این فقرنسبی، ناشی از اختلاف سطح زندگیها درزمان های مختلف ودرمیان تک تک افراد جامعه است. وهمچنین فقری است که از مقایسه یک شهر باشهر دیگر وکشوری بادیگر ملتها پدید میآید. 3- فقر طبیعی: فقرطبیعی فقری است که ازکمبود یافقدان عوامل طبیعی ویاتغیراتی درمرزهای جغرافیایی (ودرنتیجه عدم دسترسی به دریاهای آذاد)، وجود بیابان ها، فقدان کان ها ومواد آلی، نبود مازاد تولید وافزایش سرمایه وکمبود آب و زمینهای هموار وحاصل خیز پدید می اید، که به نوبه خود در همه فعالیت های اقتصادی تاثیر دارد. حوادث ناخوشایندی چون سیل، طوفان، تگرگ(ژاله)، آتش سوزی، آفات نباتی، فرو رفتن زمین های کشاورزی زیرآب، خشک سالیها، که سبب کمبودها ونابسامانی های اقتصادی میشوند، نیز ازجمله عوامل شکل دهنده فقر طبیعی اند. 4- فقرفرهنگی: فقر فرهنگی را می توان فقدان اگاهی های لازم دانست. تعصبها، خود پسندیها لجاجت ورزی، انکارعلم وپیشرفت های علمی، خود داری ازدانش پژوهی وپای بندی به سنتها وروشهای نابخردانه نیاکان، ازآن ناشی می شود. فقر فرهنگی شدید ترین نوع فقر به شمار می رود، وریشه ای ترین عامل عقب ماندگی ومانع بسیاری از حرکتهای توسعه ورشد است، مشکلات زیادی از آن برمی خیزد، ودردناک ترین بیماریهای ست . مبارزه بافقر فرهنگی به زمان نیاز دارد وهمت وتلاش طاقت فرسایی رامی طلبد. 5- فقرروحی ومعنوی: انسان آمیزه ای ازجسم وروح است وهمان گونه که جسم اونیاز مند غذا ومواد لازم است، روح نیز تغذیه متناسب لازم دارد وهرآن که از آن غافل بماند دچار فقرمعنوی است که همان فقر نفس، قلب وروان آدمی است، این نوع از فقرشاخه های متعددی دارد که عبارت انداز: فقرناشی از آزمندی(حریص) طمع یکی از شاخه های فقر روحی است. درنگاه انسان آزمند(حرص) ثروت مند باشد یا تهیدست. امکانان وتوانایی های دیگران بیش از آنچه که هست، دوست داشتنی وپسندیده جلوه می کند، وی به آنچه خود داری نمی نگرد، وهمواره چشم طمع به کالاهای دیگران دارد. این خوی زشت شقاوتزا وفساد آفرین است، انسان را دردام ذلت وبندگی دیگران اسیر می سارد، دشمن پارسایی و خرد اندیشی است، وخاستگاه رفتارهای نادرست وزندگی عفت بار(سبکی) وسراسرخطا. فقرناشی ازمال دوستی ودنیا طلبی: حرص، سرشتی نفسانی است که آدمی رابه اندوختن وجمع چیزهایی که لازم ندارد وبه حال اوسودمند نیست وا می دارد. این خوی مرزوحدی نمی شناسد، ودرنقطه ای درنگ نمی کند. حریص درهر سطح از درآمد وثروت احساس بی نیازی ندارد وبه معنای واقعی زیاده طلب است. در بِِّعد روحی ودرونی حریصان دنیا طلب از هر فقیری فقیرترند، تلاش آنان برای انباشت نامفهوم . همه لزتها را درمال اندوزی نهفته می بینند، وهمه احساسها وارزشهای ولای انسانی را درمال وسرمایه می پندارند، واین شوه آنان پیری وناتوانی نمی شناسد، وتا دم مرگ رها یشان نمی کند. فقرواقعی: درتعالیم اسلامی نوعی از فقر مطرح است، که میتوان آن را فقر واقعی نامید، هر که از نعمت حیات وامکانات دنیا بتواندسرمایه لازم برای خرید بهشت رافراهم کند، ووظایف خود را بخوبی انجام دهد، به غنای واقعی وسعادت جاوید دست یافته است، وهر کس درسرای آخرت تهیدست محشور شود، وهر آنچه راکه دارد درقمار خانه دنیا ببازد، فقیر ونگون (واژگون ) بخت خواهد بود. 4- علل وعوامل فقر: علل فقروعقب ماندگی را میتوان قرار ذیل یاد آوری کرد. اما برخی ازاین علل را به وضوح میتوان مشاهده کرد که نتیجه«عقب ماندگی» هستند وبرخی دیگر با بحث مختصر مشخص می شود که معلول «عقب ماندگی» هستند ونه علت آن. دراین جابه چند مورد اشاره میشود که قرار ذیل است. 1. عامل جغرافیایی: گفته می شود تمام کشورهای پیشرفته درمناطق معتدله واکثرممالک توسعه نیافته درمناطق استوایی ونیمه استوایی قرار دارند. بااشاره به این مطلب، برخی از نویسنده گان«عقب افتادگی» راناشی از عوامل طبیعی و جغرافیایی دانسته اند. تعدادی نبودن آب وهوای محرک فعالیت درمناطق غیر معتدله، ودیگران وجود بیماریها وحالات بدنی ناشی از آب وهوای استوایی را به عنوان عامل «عقب افتادگی» نام می برند. دراین خصوص باید موارد ذیل را درنظر داشت: الف- آن بخش هایی که به عنوان نقاط پیشرفته شناخته شده اند درمیان خود از نظر درجۀ توسعه متفاوت هستند. مانند بخش هایی از ایتالیا، ایالات متحده آمریکا، شوراوی سابق، انگلستان استرالیا امثالهم. ب- بسیار ازممالک توسعه نیافته درخارج ازمناطق حاره ای واقع شده اند مانند شمال چین نواحی اطراف دریای مدیترانه واروپای مرکزی وغیره. ج- برخی ازنقاط که امروز «عقب افتاده یافقیر» محسوب می شوند درگذشته مراکز تمدن های بزرگ بودند نظیر هند بسیاری از کشورهای آفریقایی وآمریکای لاتین، چین، بخش های وسیعی ازخاور میانه ونظایر آنها. اگر موقعیت جغرافیایی میتوانست عامل فقر یاعقب افتادگی به حساب آید، این سرزمین های می بایست درگذشته نیز فقیر وعقب افتاده می بودندکه چنین نبوده است. د- مسلماً آب وهوای سرد کانادا، ممالک اسکاندیناوی، جمهوری روسیه وبرخی از کشورهای اروپایی نتوانسته مانع رشد آنها شود. بس عامل جغرافیایی نمیتواند به عنوان یک معیار ثابت ومستقل درفقر وعقب افتادگی به حساب آید عوامل جغرافیایی ممکن است درمواردی به عنوان مانع پیشرفت مورد توجه قرار گیرند که این موانع قابل رفع هستند. 2. عامل نژادی: برخی چنین گفته اندکه کشورهای توسعه یافته از نژاد سفیدوملل توسعه نیافته وفقیر از نژادهای رنگی هستند وبه همین جهت ترقی وپیشرفت ملل نژاد سفید راباید موارد خواص ذاتی وکاروکوشش وبرده باری سفید پوستان دانست. این نظریه کاملاً مردود است زیرا: الف- ازلحاظ علمی محض اختلاف «ساختمانی» میان مردم نژاد های مختلف وجود ندارد. ب- اگرهم نژاد سفید درحال حاضر دربخش های پیشرفته زندگی می کند این بخش ها فقط دو قرن است که به پیشرفت دست یافته اند. ج- دربخش های پیشرفته سفید پوست نشین امروز نقاط عقب مانده زیاد است. اسپانیا، یونان، ایرلند، پرتغال، بخش های اقتصادی ایالات متحده آمریکا وانگلستان وفرانسه از آن جمله هستند. د- به علاوه بخش های وسیعی از نقاط «فقیروعقب مانده» امروز دارای نژاد سفید پوست هسنتد. نظیر اروپایی مرکزی وجنوبی، قسمت های مهم آمریکای جنوبی وخاورمیانه. ﻫ - جاپان دارای نژاد غیر سفید است. و- به علاوه نقاطی که امروزه «فقیروعقب افتاده گی» نامیده میشوند برای قرون متمادی دارای فرهنگ وتمدن پیشرفته بوده اند نظیر بسیاری ازکشورها درآسیا، آفریقا، آمریکای لاتین. البته از آنجا که تازیخ نویسی سالهاست درانحصار دول سلطه گر قرار دارد، بنابراین وقایع نگاری درمورد گذشته وحال کشورهایی که امروزه به عنوان اصطلاح جهان سوم گروه بندی می شوند نه کامل است ونه بیان کننده کل واقعیات.
3- فقرمنابع معدنی: گروهی از نظریه پردازان علت« عقب افتادگی وفقر» رادرفقر منابع طبیعی کانی کشورهای «عقب افتاده» می دانند. این اظهار نظر باتوجه به حقایق ملموس موجود کاملاً دوراز واقع است زیرا بخش اعظم کشورهای عقب نگهداشته شده امروزه صاحبان اصلی معادن ومنابع زیر زمینی شناخته شده هستند. اما این صاحبان منابع معدنی هنوز«عقب افتاده » اند وبرعکس، کشورهایی که فاقد این منابع اند ویا دارای منابع محدودی هستند مانند کشورهای اروپایی وجاپان به معیار امروزه پیشرفته هستند. بنابر این، اولاًّ درکشورهای عقب نگهداشته شده امروزی فقر منابع وجود ندارد وثانیاً از فقر منابع نمی توان به عنوان عامل «فقروعقب افتاده گی» نام برد. 3- فقدان استعداد کارفرمایی: یکی دیگر از علل«فقروعقب ماندگی» ودر«حال توسعه بودن» کشورهای به اصطلاح «جهان سوم» رافقدان استعداد کارفرمایی دراین کشورها می دانند. آنها چنین استدلال می کنند که وجود کار فرمایان خلاق ونوآور یکی از دلایل اساسی پیشرفت وترقی وبه دست آوردن قدرت وبرتری باشند وجود ندارد، پس این کشورها «درحال توسعه» باقی مانده اند. اما بررسی دقیق تر موضوع، خیالی وتخیلی بودن این طرز تفکر رامی رساند. درحقیقت، آیا این استعداد مادرزادی مردم انگلستان، آلمان، فرانسه بود که موجب صنعتی شدن اروپا گردید، یاشرایط زمان ومکان که دربرهۀای ازتاریخ امکانات رشد وصنعتی شدن دراختیار آنها قرار گرفت وآنها بدون عوامل بازدارنده خارجی، عاملی که امروزه سدراه کشور های عقب نگهداشته شده اند، توانستند به پیش بروند؟ بنابراین، تبلیغ صفاتی نظیر تقبل رسیک، جرأت، اتبکار، صرفه جوی درمورد کارفرمایان کشورهایی که پیشرفت کرده اند و فقدان آن درکشورهای«عقب افتاده» افسانه ای بیش نیست. به قول پلباران: «اگربخواهیم مطلب رابه طور واضح بگویم درکشورهای توسعه نیافته استعداد کارفرمایی اگر فوق العاده فراوان نباشد به وفوریافت میشود. خواه به هند نگاه کنیم یابه خاور نزدیک، یاامریکای لاتین ویابه کشورهای عقب افتاده اروپایی مثل یونان وپرتغال، می بینیم که همه آنها دارای کارفرمایان سرشار از تلاش وجسارت هستند که قبول ریسک می کنند وافرادی حسابگر ومدیر هستند، ومنابع را به نحوی ترکیب می کنند که بیشترین بهره رااز آن بگیرند ومصمم اند که سود خود رادرچهارچوب فرصتهای موجود به حداکثر برسانند......» اما علت این که میل وکوشش به تولیدات صنعت وکشاورزی ضعیف است فقدان استعدادهای کارفرمایی نسیت، بلکه شرایطی است که به نظام این جوامع وبه زندگی سیاسی واقتصادی آنها حاکم است که دراین جابه چند مورداشاره میشود: 1- سودآوری سرمایه گذاری دربخش های غیر مؤلد نظیر تجارت(واسطه گری) صرافی، سلف خری(ازقبل خریدن)، خرید وفروش زمین واملاک، قرض دادن پول وامثالهم بالاست که دربرخی موارد به 40 تا 60 فیصد سود به طور متوسط بالغ می گردد وهمین موضوع سرمایه گذاران راکه اتفاقاً به علت هوش، استعداد وابتکاروجسارت می خواهند حداکثر سود آوری را داشته باشند از کشیده شدن به بخش سرمایه گذاریها صنعتی وکشاورزی که بازده سود آنها نمی تواند تا این حد بالا باشد باز می دارد. 2- به علاوه حتی آنهایی که به علت آماده سرمایه گذاری درصنایع وکشاورزی میشوند به علت عوامل داخلی وخارجی نظیر محدود بودن بازار داخلی، حمایت نشدن ازسوی دولت خود، بازبودن دروازه ها به روی کالاهای مشابه خارجی وعدم امکان رقابت باچند ملیتی ها، کارشکنی دولت های وابسته در راه ایجاد وتوسعه صنعتی وکشاورزی، نبودن برنامه ریزی اقتصادی صحیح برای جامعه، عدم ثبات سیاسی، وابسته بودن به مواد اولیه تولید وارداتی که هرکارفرمایی راآسیب پذیرمیکند ومسائل فرهنگی واجتماعی دیگر، نه تنها بازده سرمایه گذاری را کاهش میدهد بلکه امیدی به توسعه وتکمیل درآینده نیز به وجود نمی آورد. 3- دولت های وابسته با برنامه ریزی های اغلب (عمداً یاسهواً) غلط ومنحرف خود، یکی از عوامل این عدم تشویق به سمت سرمایه گذاری مؤلد توسط سرمایه گذاران داخلی هستند. 4- توسعه صنایع مونتاژ وهمکاری طبقه حاکمه باشرکتهای خارجی دراین خصوص خود عامل مهم دیگری است. نتیجۀ آن که آنچه باعث عدم پیشرفت صنعتی واقتصادی این کشورها می شود همان اعمال سیاست های استعماری است نه فقدان استعداد کارفرمایی درین کشورها. 3- کمبود نیروی متخصص: یکی از موارد ظاهراً بسیار واضح ومسلم برای «درحال توسعه بودن» کشورهای«جهان سوم» را کمبود نیروی متخصص می دانند. همه ارقام وآماروشواهد ظاهری دال به این امراست که جهان سوم فاقد نیروی متخصص منجر به «فقروعقب ماندگی » شده است. البته باید قبول کرد درشرایط حاضر ضعف ها وکمبودهای قابل توجهی دراین کشورها وجود دارد، اما این کمبود باعث« عقب ماندگی» نشده است، بلکه برعکس، «عقب ماندگی» که خود یک عامل تحمیلی به این کشورها است باعث این کمبود گشته است. چندین سال قبل یک جامعه شناس ایرانی گزارشی را برای دبیرکل سازمان ملل متحد دراین خصوص تهیه کرد که به هنگام خود تکان دهنده ودرعین حال رسوا کننده بود. رسواکننده از این نظرکه نشان می داد هیاهوی بسیار کشورهای به اصطلاح پیشرفته درباب اعزام کارشناس و متخصص به جهان جز چالبازی ودو رویی و وسیله ای برای مخفی کردن واقعیات نیست تکان دهنده بود زیرا چشم ملل تحت ستم را به حقیقتی گشود که تا دیروز چیزی کاملاًً خلاف آن را باور داشتند. طبق آمار وارقام این گزارش، دقیقاً این کشورهای «جهان سوم» بودند که متخصص به کشورهای صنعتی صادر می کردند.علل تسریع کننده جریان جذب متخصص از کشورهای «جهان سوم» توسط کشورهای صنعتی متنوع است. ساخت اقتصادی جوامع جهان سوم چنان که امکان تحقیقاتی وکاریابی برای متخصصین تربیت شده مهیا نیست. ساخت تعلیم وتربیت، که میراث دوران استعمار است، چنان است که متخصصین این کشورها را برای کاردر کشورهای صنعتی می پروراند. باتوجه به دلایل فوق وبسیاری عوامل جانبی دیگر به وضوح میتوان دریافت که چرا جذب نیروهای متخصص«جهان سوم» برای کشورهای صنعتی آسان است واز این راه تنها موجبات عقب ماندگی این جوامع را فراهم می آورند بلکه خود میلیاردها دالر درراه تربیت متخصص پس انداز می کنند، هزینه ای که به دوش «کشورهای جهان سوم » گذاشته میشود تاجوامع به اصطلاح پیشرفته بتوانند به حیات خود ادامه دهند. برخی محاسبه ها نشان میدهد از 1949 تا 1967م امریکا درزمینه تربیت متخصص، شامل یکصد هزار داکتر معالج، مهندس ودانشمند که از خارج جذب کرده حدود چهارمیلیارد دالرصرفه جویی کرده است. ازاوایل دهۀ 1960 تا دهۀ 1970 بیش از 400000 تن داکتران جراح، مهندسان، دانشمندان ودیگرافراد ماهر کشورهای روبه انکشاف به جوامع پیشرفته تر کوچیدند. مهاجران عمدتاً از هند، پاکستان، فیلپین وسریلانکا بودند. بیشتر آنها به الایات متحده آمریکا، کانادا، بریتانیا، وبرخی ازنقاط اورپای غربی وخاور میانه واسترالیا رفتند. سیستم بهداشتی سراسری انگلستان باداکتران وپرستاران وارداتی هند و پاکستان میتواند به حیات خود ادامه دهد. وضع درسایر کشورهای به اصطلاح پیشرفته نیز چنین است. بدین طریق دیده میشود که حتی یک امر ظاهراً بسیار واضح وروشن نظیر کمبود متخصص در«جهان سوم» درواقعیت بسیار متفاوت وپیچیده تر از آن چیزی است که نخست به نظرمی آید. درهمین جا باید اضافه کرد که هرچند درحال حاضر درکشورهای مذکور کمبود متخصص کاملاً احساس می شود ونمی توان آن رامنکر شد ولی باید توجه کرد که این کمبودها معلول عقب ماندگی هستند نه علل آن. برای درمان بایستی به رفع علل پرداخت. 6- کمبود سرمایه: یکی دیگر ازعلل «عقب ماندگی» راکمبود سرمایه درکشورهای به اصطلاح «درحال توسعه» می دانند. سرمایه اصولاً ممکن است به دونوع متفاوت وجود داشته باشد: 1- سرمایه بالقوه وسرمایه نهایی، یعنی سرمایه ای که درمنابع انسانی واقتصادی وطبیعی وجود دارد. 2- سرمایه بالفعل ونقدی. درکشورهای به اصطلاح «جهان سوم» نه تنها سرمایه بالقوه کمتراز مناطق «پیشرفته وصنعتی» نیست، بلکه طبق آمار وارقام ارائه شده روشن می شود که حجم آن بیشتر نیز هست. هر چند عدم وجود تشکیلات مناسب وصحیح باعث شده است نه تنها از این سرمایه ها به نفع صاحبان اصلی آن استفاده نشود بلکه دراکثر موارد وجود همین نوع سرمایه باعث ایجاد وادامه کنترول دولت های سلطه گر به این منابع ودر نتیجه ایجاد موانع اساسی درراه تبدیل این سرمایه بالقوه به یک سرمایه بالفعل وقابل استفاده شده است. اما بنظر میرسد نظریه پردازهایی که به کمبود سرمایه تاکید می کنند بیشتر سرمایه نقدی وبالفعل رادرنظر دارند. دراین خصوص مساله تشکیل این سرمایه مطرح می گردد که درعمل درکشورهای «درحال توسعه» درمقایسه با کشورهای پیشرفته، نسبت به جمعیت ومنابع طبیعی شان از سرمایه کمتری نیز برخوردار هستند. مفهوم «تشکیل سرمایه» آن است که جامعه کلیه فعالیت مؤلد جاری خودرا درخدمت نیازمندیها وتمایلات مصرف فوری نمی گذارد، بلکه قسمتی از آن راصرف تولید کالاهای سرمایه های می کند از قبیل ابزارها وماشین ها، وسایل حمل و نقل، کارگاهها وتجهیزات وکلیه شکلهای مختلف سرمایه واقعی که قادر است تأثیر نیروهای مولد جامعه رابه میزان زیادی افزایش دهد. ازجنگ جهانی دوم به بعد همچون اغلب موارد اندیشه پردازان کشورهای سلطه گر درجهت زدوان هرگونه رابطه«عقب ماندگی کشورهای عقب نگهداشته شده» بااستثمار آنهادزدودان استعمار توسط دولتهای سلطه گر، مسأله کمبود سرمایه را به عنوان یک عامل مهم عقب ماندگی مطرح کرده ونظریات متعددی در این خصوص ارائه داده اند. دراوایل دهۀ1950 تعدادی ازنظریه پردازان با تأکید به این مسله نظریه«دورباطل فقر» رامطرح کردند. نتیجه گیری این نظریه به محورالقای این فکر بود که برای کشورهای تازه استقلال یافته امکان توسعه ورشد اقتصادی مستقل وجود ندارد وباید ازخارج(یعنی ازسوی کشورهای سلطه گر) بدان ها کمک شود ارائه کننده گان این تئوری بسیارند از جمله درآمریکا میتوان از سینگر(H.Singet)،هایگینز(B.Higgins)، مالن بوم (D.Malehbaum)، نرکس (R.Nurks)، لوئیس (N.Lewis) ودرفرانسه ازسیمونه(H.Simonet)، وگاناژه(E.Gannage) نام برد. نرکس می خواست ثابت کندکه درتوسعه کشورهای جهان سوم عوامل داخلی تأثیر ندارند، ودراین مورد دورباطل «تراکم کالاوسرمایه» رامثال می آورد. درکشورهای روبه انکشاف برای پس انداز ظرفیت وامکان کمتری وجود دارد زیرا سطح درآمد مردم نتیجۀ ضعیف قدرت تولید است وآن نیز به نوبه خود زاییده کمبود سرمایه وکمبود سرمایه ناشی از عدم امکان وتوانائی پس انداز است، بدین وسیله دور باطل کامل میشود. دور باطل نرکس رامی توان بدین صورت خلاصه کرد: پائین بودن پس انداز ← به علت کمبود درآمد ← به علت قدرت تولید کم← به علت نبودن سرمایه ←به علت پائین بودن پس انداز. این را میتوان به نوع دیگری توجیه کرد: کمبود سرمایه ← تولید کم ← درآمد پائین ← پس انداز ناکافی ←کمبودسرمایه. 7- جمعیت اضافی به عنوان عامل «عقب افتادگی» الف- گرسنگی درجهان امروز: دردنیای امروز دو گروه کشورهای فقیرمرفه درمقابل یکدیگر قرار گرفته اند دراخبار مربوط به ازدیاد فقرو گرسنگی ونتایج مرگبار ناشی از آن هرروز درصفحات مطبوعات وکتب تحقیقی مختلف به چشم میخورد. آمار وارقام تکاند هنده اند. درجهان سوم بین 500 میلیون تا یک میلیارد انسان دچار عوارض کم غذائی یاگرسنگی هستند. برآورد بانک جهانی رقم 800 میلیون نفر رابرای سال 1979 نشان میدهد. به عبارت دیگر میتوان گفت که دراین سال 40 فیصد ازمردمان «جنوب» درفقر مطلق بسرمی برده اند که بیشترین آنها درآسیای جنوبی وشبه صحرای افریقا زندگی می کنند. فقط درقاره آفریقا بیش از 300میلیون نفر گرسنه وجود دارد. درسال 1981 نزدیک به پنجاه میلیون انسان به اثر گرسنگی وسوی تغذیه جان خو رااز دست داده اند که این رقم بیش از مجموع قربانیان جنگ جهانی دوم است. طبق برآوردهای آماری حدود 16 فیصد از مرگی میر انسان ها ناشی از سوی تغذیه وگرسنگی است. درحالی که، به عنوان نمونه درسال 1982 حدود 120میلیون کودک پابه عرصه وجود نهاده اند که 80 میلیون، آنها درکشورهای به اصطلاح جهان سوم متولد شده اند. البته آمارهای دیگر این رقم رابین 20 تا 25 میلیون قید می کند. یعنی به طور متوسط درهر ثانیه یک کودک درجهان سوم جان خود رااز دست میدهد. ب- رابطه جمعیت وگرسنگی: این آمار وارقام که به تنهایی تکان دهنده است درعین حال گویای کمبود مواد غذایی وگستردگی گرسنگی درمیان مردم کشورهای جهان است. اما از این درد ناکتر و تأسف بر انگیزتر تصویری است که نظریه پردازان ونویسندگان در مورد آینده جهان هستی ترسیم می کنند ودراین راه موضوع جمعیت درمرکز ثقل این بحث قرار دارد. آنها با توجه به روند ازدیاد جمعیت جهان به بحث خود حیات بخشد ونتیجه گیری های خود را درخصوص خطر ازدیاد جمعیت توجیه می کنند. به عنوان مثال، گفته میشود درقرن اول میلادی، جمعیت جهان 200 تا 300 میلیون نفر بوده است. 16 قرن گذشت تا جمعیت جهان درسال 1650 به 500 میلیون نفر رسید. جمعیت جهان میان سالهای 1650 و1750 سالیانه سه دهم فیصد و تا سال 1800 شش دهم فیصد افزایش یافت. درطی یک صد وچهل سال بعدی یعنی تاسال 1940 متوسط رشد سالانه جمعیت جهان به یک فیصد رسید. جمعیت جهان که درسال 1900 برابر 4/1 میلیارد نفر بود درسال 1925 حدود 2 میلیارد نفر شد، درسال 1962 به سه میلیارد نفر رسید. جمعیت جهان درسال 1985 یعنی 85 سال دیگر زمان نیاز است تا میلیارد دیگر اضافه شود ودر آغاز قرن 21 میلادی جمعیت جهان به رقمی معادل 5/4 میلیارد نفر برسد. باتوجه به این که بخش اعظم این جمعیت در«جهان سوم» زندگی می کنند که نزدیک به 80 فیصد آنها به نوعی درفقر وگرسنگی به سرمی برند این سوال مطرح می شود که آیا در این روند افزایش جمعیت خطری نهفته نیست؟ و آیا مسالۀ فقر وعقب ماندگی درجهان سوم نتیجه این ازدیاد افزایش مداوم جمعیت نیست؟۱ 5- خصوصیات اقتصادی گروه های فقر: تاکنون ما دربازه علل وعوامل فقر کشورهای روبه انکشاف صحبت نمودیم بحث ما در این جا این بوده است که شدت فقر مطلق از ترکیب فیصد پائین درآمد وتوزیع بسیار نابرابر آن ناشی می شود. به طور واضح، درهر توزیع درآمد مفروض، هر چه سطح درآمد سرانه بالاتر باشد، تعداد افراد مطلقاً فقیر کمتر خواهد بود. ولی، همان طورکه دیده ایم سطح در آمد سرانه بالا تضمین کننده سطح پائین فقیر نیست. بنابر این، شناخت ماهیت توزیع مقداری درآمد مرکز ثقل هرگونه تحلیلی است که از مسئله فقر درکشورهای کم درآمد صورت می گیرد. ولی ترسیم تصویری کلی از فقر جهان سوم کافی نیست. قبل ازاین که بتوانیم سیاست وبرنامه کارایی برای مبارزه با فقر تدوین کنیم باید شناخت مشخصی از این که اعضای گروه های فقیر چه کسانی هستند وخصوصیات اقتصادی آنان چیست داشته باشیم. در بخش بعدی، وقتی سیاست های مبارزه بافقر را بررسی می کنیم، خواهیم دیدکه صرفاً کافی نیست هم خود رامصروف افزایش نرخ رشد تولید ناخالص ملی کنیم به این امید که این رشد درآمد ملی سطوح زندگی افراد بسیار فقیر را بهبود بخشد. برعکس به نظر می رسد که مبارزه مستقیم با فقر از طریق سیاست ها وبرنامه هایی که بر امحای فقر تأکید دارند چه درکوتاه مدت وچه دربلند مدت، موثر تر خواهد بود. ولی مبارزه مستقیم بافقر بدون شناخت دقیق وکامل مکان جغرافیایی، وسعت وخصوصیت فقر امکان پذیر نخواهد بود. شاید معتبر ترین تعمیم درمورد فقرا این باشد که آنان به طور نامتناسبی در نواحی روستایی جای دارند وعمدتاً کشورهای جهان سوم این تصمیم را تائید می کند. برای مثال، درحدود دوسوم افراد بسیار فقیر زندگی خود را از طریق کشاورزی معیشتی، چه به صورت زارعان کوچک ویا کارگران کشاورزی که دستمزد کمی دریافت می کنند، می گذارنند. از یک سوم بقیه، بخشی درمناطق روستایی(مشغول فعالیت های خدماتی کوچک) وبخشی دیگر درحاشیه مراکز شهری زندگی می کنند وبه انواع مختلف کارهای آذاد مانند دوره گردی، خرده فروشی، فعالیت های خدماتی کوچک وخرید وفروش درمقیاس کوچک مشغول اند. ولی روی هم رفته می توانیم نتیجه بگیریم که درآسیا وآفریقا حدود 80 تا 90درصد ودر آمریکای لاتین حدود 50 درصد تمام گروه های فقر درمناطق روستایی زندگی می کنند. نکته جالب این است که باوجود تمرکز فقر مطلق در روستاها، درطول دو دهه گذشته بیشترین درصد هزینه های دولت دراثر کشورهای کمتر توسعه یافته درمناطق شهری ودرداخل این مناطق، درمیان بخش های نسبتاً مرفه تجاری وصنایع کار خانه ای جدید صرف شده است. این گونه جانبداری از بخش جدید شهری درهزینه های دولتی خواه قلمرو سرمایه گذاری مستقیم اقتصادی تولیدی وخواه درزمینه های آموزش، بهداشت، مسکن وسایر خدمات اجتماعی، درمرکز ثقل بسیاری از مسایل توسعه قرار دارد. باتوجه به شمار نامتناسب افراد بسیار فقیری که درمناطق روستایی ساکن اند، هر نوع سیاستی که برای کاهش فقر طراح ریزی شود باید لزوماً تاحد زیادی درجهت توسعه روستائی به طور اعم وبخش کشاورزی به طور خاص هدایت شود.۱ 1- حسینی، سید هادی. فقروتوسعه درمنابع عمومی. تهران: انتشارات، دفتر تبلیغات اسلامی،1381. ص 19. 1- گیلیس، پرکینز، رومر، اسنورگراس .اقتصاد توسعه. مترجم: غلام رضا آذاد. تهران: انتشارات نی، 1379. ص 143- 145. 1- الهی، همایون. امپریالیسم وعقب ماندهگی. تهران: انتشارات قومس، 1375. ص15- 28. 1- تودارو، مایکل. توسعه اقتصادی درجهان سوم. مترجم: دکترغلام علی فرجادی، تهران: انتشارات کوهسار، 1383.ص 138- 139. ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 صفحه بعد
موضوعات پيوندها
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ محمد شعیب"تصمیم"M.Shouib Tasmim Weblog و آدرس tasmimweb.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. |
|||
![]() |